کرونا

ساخت وبلاگ

اینکه یک بابایی جایی دور از اینجا سوپ خفاش خورده و حالا باید این سوی دنیا تو تقاصش را پس بدهی ادم را عصبانی می کند شاید هم ناامید می کند به هر حال هر چه هست حس خوبی نیست.

اینجا ماسک گیر نمی اید، ردیفی از خانم ها در ایستگاه اتوبوس همه ماسک زده اند،توی خیابان فقط خانمها و بعضی از بچه ها ماسک دارند.

قوم مان زنگ زده که نه نه سید عباس دیروز از قم برگشته است مشهد و صبح علی الطلوع مانند عجل معلق امده درب خانه شان و بعد امده است توی منزل و از مهمان خوری های قم تعریف می کند از دختر و دامادش از زیارت هایی که رفته و انگار نه انگار که ویروسی هست کرونایی هست شیوعی هست هیچ و هیچ دنیا گل و بلبل است . این همه بی خبری را ادم داخل غار مغان هم نمی تواند پیدا کند.

دوست دیگری زنگ زده و از پدرش می نالد این ادم پیرها حرف توی گوش شان نمی رود از بیماری صحبت می کنی انگار با درخت صحبت کرده ای اخرش به طرز تمسخر امیزی نگاهت می کنند لبخند می زنند و می گویند توکل د خدا.

دست به هر چیزی می زنی فکر می کنی خوب قبلا کی ان را لمس کرده ، کیبورد عابر بانک ، اسکناس هایی که از مغازه دار می گیری ، نانی که از نانوا می گیری ، جوانها با مشت به هم سلام می کنند، نگرانی موج می زند. با این حال فاجعه امروز اتفاق نمی افتد فاجعه مال 25 روز دیگر است که انبوه مهمان های شهرستانی را اقا می طلبد و هوس زیارت به سرشان می زند .

قوم دیگری خبر داده است که مهمان های انها پانزده روز قبل بلیط های سفر به مشهدشان را خریده اند ، و از اراک عازم اینجا هستند و امروز زنگ زده اند که ما خواهیم امد. ما را کرونا از میان نمی برد بی خبری و رودرباسی از بین می برد . می گویم زنگ بزن و شرایط را برایشان تشریح کن می گوید رویمان نمی شود که مهمان را رد کنیم.

یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 22:12