گلشهری ها و در کل مشهدی جماعت به (میدان)میگویند فلکه اصطلاحی که در هیچ جای ایران باب نیست .
گلشهر دو فلکه دارد مثل دو دایرهی مو روی سر ادمها .
جالب است که این دو فلکه هیچ کدام نام خاصی ندارند . مردم،خود روی آنها نام گذاشته اند فلکه اول و فلکه دوم و باز هم هیچ کس درست مطمئن نیست کدام یک اول هست کدام یک دوم .
میدان دیگری هم وجود دارد که کسی آن را به میدان بودن یا فلکه بودن قبول ندارد نامش فلکه آخر هست یا فلکه پاسگاه قدیم .
جایی که اتوبوس ها آخرین مسافران خسته شان را انجا پیاده می کنند . از این میدان دو مسیر آدم را به خارج از گلشهر راهنمایی می کند یکی به روستای مستضعفین میرود که این روستا هم نامش به ساکنینش نمی خورد مستضعف؟کدام مستضعف ؟آنها کشت و کار و زمین سبزی و گوسفند دارند که کیلویی چهارصد هزار تومان گوشتش را کمتر گلشهری توان خریدن دارد.
سمت راست فلکه آخر،آدم را به روستای حلوایی میبرد. کسی میگفت این روستا نامش حلوایی ست اما کدام حلوا ؟
حلوا که شیرین است این جا مثل زهر میماند رفت و امد به آن تلخ و طاقت فرساست.
پای پیاده یک مسیر کج و معوج را باید بیایی و بروی هیچ وسیله نقلیه عمومی ندارد و دانش اموزان کوچک با سرهای پایین در صبح علی الطلوع و تاریکی بعد از ظهر ها به خانه و مدرسه می روند چون این روستا مدرسه ندارد و بچهها مجبورند به فلکه آخر بیایند و از انجا به مدرسه شهید جعفری بروند . یک پل در این مسیر وجود دارد نسبتا بزرگ اما در یک دایرهی 360درجهای باید در آن بچرخی و به سوی روستا بروی .
آن روز با موتور از اینجا می گذشتم ، موتور سواری پیر و فرسوده جلوی رویم بود.
او از مسیر کمی منحرف شد کاری که اکثر موتوری ها میکنند ، تا زودتر پیچ را پشت سر بگذرانند.
اما در روبرو،مرد موتور سوار دیگری میامد از روستای حلوایی با سه سرنشین که همه دانش اموز بودند یک دبستانی در جلو و دو راهنمایی دبیرستانی در پشت.
برای اینکه پیرمرد موتور سوار مقابل که صورتش را کاملا بسته بود و یک لنگی (عمامه)هم روی سرش گذاشته بود برخورد نکند فرمان را بسیار چرخاند و ناچار هر چهار نفر به زمین خوردند.
موتور روی پای راست همه شان چپ شد و دختر دبستانی از درد گریه میکرد پدر شروع کرد به فحاشی و خواهر و مادر خاطی را شست و روی نردههای پل پهن کرد بی توجه به اینکه دشنامهای ناموسی را سه دانش اموز دخترش هم میشنوند.
پیرمرد خاطی که مانند عمرمختار لیبی یایی روی زین موتور فقط چشمهایش معلوم میشد نقاب از چهره برداشت و با حالتی شرم سارانه نمی دانست چطور عذر خواهی کند.
من بسوی موتور واژگون رفتم تا آن را از روی پای بچهها بلند کنم دو دختر بزرگ تر هم اشکها یشان سرازیر شده بود.
پدر دخترها که خود هم افغان بود بعد از اینکه فحش هایش تمام شد موتور را راست کرد و خطاب به عمر مختار گفت : از مسیر خودت برو چرا پیش روی مه میایی؟لطفا بی مدرک هستین باشین ولی بی شعور نباشین .
در راه با خود چند بار این جمله را تکرار کردم « بی مدرک هستین باشین ولی بیشعور نباشین» .
فقط یک گلشهری می توانست نداشتن مدرک شناسایی را به شعور ربط بدهد.
عُمر مُختار (نام کامل به عربی: عُمَر الْمُخْتَار مُحَمَّد بِن فَرْحَات الْمَنِفِی ) معلم قرآن و فرمانده مبارزات مردمی لیبی در برابر نیروهای ایتالیایی در سال ۱۹۳۱ بود.
#علی_بودا
@Golshahrletters
برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 16