شر

ساخت وبلاگ

یکی از سخت ترین کارهای دنیا بی شک پوشیدن کت و شلوار است، آن حالت شق و رق و خشک و رسمی نه تنها راحتی برایت نمی‌آورد بلکه حال و احوالت را خراب ‌هم می‌کند.

برای من دست کم اینطور است اما شیرحسین که بچه‌ها بطور مخفف «شر»(sher)صدایش می‌کردند کت را موقع فوتبال بازی کردن هم می‌پوشید ، یقه کت از این انگلیسی قدیمی‌های بلند بود و او طبق عادت دستهایش روی یقه‌های کتش بود و آنها را سفت می‌چسپید نمی دانم شاید اینطوری تمرکزش روی توپ بیشتر می‌شد.

در زمین‌های کال گلشهر مسابقه مهمی بود یک تیم از خارج گلشهر آمده بودند بچه‌هایی که پیراهن های یک رنگ داشتند بعضی شان کفش‌های استوک گاهی با شورت ورزشی ، زیبا و هماهنگ بازی می‌کردند .

تیم شر اما اینطور نبود کفش‌ها مدل به مدل گاهی پلاستیکی گاهی پوما همه مان شلوار داشتیم فکر می‌کنم همان شلوار مدرسه و دبیرستان، پیراهن مردانه تن مان بود و عجیب ترین تیپ البته از آن شر بود با آن کت معروفش هیچ جورابی نداشت ، مدافع چپ بود .

تیم مقابل با لباس های زرد برزیلی و ساق های سبز رنگ یک سمت میدان را زیبا کرده بود سمت دیگر میدان ما بودیم هر کسی از دور این منظره را می‌دید خیال می‌کرد یک تیم باشگاهی شاید هم نماینده استان خراسان با تیم کارگرهای سر فلکه بازی دارد.

مهاجم حریف همه مان را رد کرده بود و داشت می‌رفت که گل بزند صدایی از میان تماشاچیان بلندفریاد زد «شر بیزنش»

و شر هم زد، گرد و خاک بلند شد چشم چشم را نمی‌دید و وقتی که غبار فرو  نشست مهاجم حریف خارج از زمین پرتاب شده بود و توپ زیر پای شر بود در حالی که دو دست در یقه‌های کت نفس نفس می‌زد و به دنبال یار مناسب میگشت که توپ را به او بدهد.

شر سالهای بعد آن کت را کنار گذاشته بود اما همچنان آن تیپ خاص کارگری با او ماند بلیز کاموایی که یقه پیراهن ش از گردی آن بیرون بود و گاهی کاپشنی تکه و پاره داشت.

بچه‌هایی که دانشجو شدند شلوار لی و تیشرت تنشان بود بعضی رسماً کت شلوار پوش شدند و به فراخور شغلی که پیدا کردند مجبور به پوشیدن آن بودند.

شر را پس از سالها از ماجراهای فوتبال در کال می‌دیدم تیپ و تالش هیچ عوض نشده بود و چند چین و چروک روی پیشانی و زیر چشم‌ها افتاده بود موهایش مثل قبل در هم و بر هم بود و حجم آن کم شده بود . ازدواج کرده بود و بچه هایی داشت و کار ساختمانی می‌کرد ، خواستم شماره تلفنش را داشته باشم گفت ای بابا ، داشتم با موتور می‌آمدم تاریکی شب بود و کنار جاده کسی ایستاده بود من هم فکر کردم توی راه مانده دلم سوخت نگه داشتم ولی وقتی ایستادم دو تا رفیق دیگرش از لای شمشاد‌های خیابان بلند شدند و آمدند سمت من ، زور گیر بودند ، گوشی را گرفتند « پولای مره گرفتن» موتور را هم می‌خواستند ، التماس کردم « جان مادرشمو ای وسیله کار میه» اگر نباشه ....

نمی‌دانم شاید دلشان رحم آمد موتور را نگرفتن

چشم‌های شر خسته و بی رمق بود حالم گرفته شد ، ای بابا

چند وقت بعد شر را دیدم که مغازه میوه فروشی زده و از کار ساختمانی خارج شده برایش خوشحال شدم اگر چه تیپ کارگری را اینجا هم حفظ کرده بود شاید کمتر دست و پاها و سر و صورتش زیر آفتاب سوزان کار ساختمانی خشک و چین و چروک شود.


برچسب‌ها: شیرحسین, مهاجر افغان, کارگری, فلکه گلشهر, فوتبال

یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 0:59