مرض سه هفته

ساخت وبلاگ

چهل،چهل و پنج سال قبل در ولایت (یکولنگ در افغانستان) چیزی شبیه همین مریضی(کرونا) که در ایران هست میان مردم روستا شایع شد ، بزرگ کوچک زن مرد همه را می گرفت هیچ راهی نبود که کنترلش کنی، مردم درمانده بودند .

مریضی سه هفته ادمها را از پا می انداخت اگر این سه هفته زنده می ماندی که هیچ وگرنه کار مریض تمام بود برای همین مردم نامش را مرض( سه هفته) گذاشتند. قدرت خدا بچه ها مبتلا می شدند ولی نمی مردند. این ها را مادر پیر یکی از دوستان تعریف می کند .

دوستم می گوید برای پدرم ماسک خریدم مایع ضد عفونی کننده همه را به کناری گذاشته استفاده نمی کند. معروف است که جوانها سر کشند حرف توی کله شان نمی رود تو بیا این پدرها و پدر بزرگ های ما را نگاه کن. پیرمردها می گویند شما ما را سگ جور کرده اید ، دست نمی دهید ما نجس هستیم ؟ ادم می ماند چه بگوید .

برایش می گویم این سنتی جماعت، پیر ما را هم در اورده ، به پدرم زنگ می زنم که شما را به خداوند یک مدت مسجد نروید می گوید نه. به خواهرم می گویم تو جلوی این ادم را بگیر ،می گوید چی میگی هر چی می گم گوش نمی کنه دوستش زنگ زده و خواسته که به جلسه شان بیاید هر کاری کردم نره رفت اخر قبول کرد ماسک بزنه وقتی برگشت عصبانی بود گفت ابرویم رفت اونجا هیچ کس ماسک نداشت.

با خودم می گویم ادمی که چهل سال همین که صدای اذان شنیده اتوماتیک وار وضو گرفته صندل به پا زده به مسجد رفته را یک شبه می خوای ترک عادت کند ؟خود حکایت غریبی ست . حالا ادم می فهمد چرا حتا یکی از مراجع و این ایه الله بزرگها نه زیارت را تحریم کرده نه مسجد را. تازه میفهمی ایه الله میرزا حسن شیرازی که نود سال قبل تنباکو را حرام اعلام کرد چه ادم مدرنی بوده.

اینجا در گلشهر جوان ها از مسخره بازی دورادور سلام نظامی به هم می دهند و پا می کوبند، پیرمردها با عصبانیت می گویند همه تان دیوانه هستین. حرف های ما برای انها جنگ با سنت است، لابد دوست دارند صدها نفر بمیرند اما یک قبار کوچک بر سنت ننشیند.

خوب پدرجان اگر خدای نکرده از دنیا هم بروی باز طبق سنت و رسم و رواج صدها قوم و فامیلت همین فردا گرد هم جمع می شوند و همه شان مریض خواهند شد با بی احتیاطی ات طایفه ات را نابود می کنی. می گوید: نه، تو جلوی قسمت را نمی توانی بگیری.

با این حال همه چیز هم رنگ سیاهی ندارد در نانوایی محل ،خانمی که مشتری بود یک ژل ضدعفونی کننده که همچون کیمیا این روزها نایاب است از کیفش در اورد و به نان فروش داد و اصرار کرد که تو را به خدا هر ده دقیقه این را به دستهات بزن ، که دست به پول می زنی مردم مریض نشوند.

یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 22:12