چراغ چشمک زن سبز

ساخت وبلاگ

همین چند سال پیش داشتن یک گوشی همراه برای آدم آرزو بود ، قیمت یک سیمکارت یک میلیون تومان بود و تو سرت سوت می کشید و حساب می کردی اگر حقوق چندین ماه را روی هم بگذاری باز هم کم می اید و نمی توانی سیمکارت را بخری ، تازه اگر سیمکارت و گوشی بخری چقدر آدم متمولی باید باشی که از پس قبض های آن برایی .

چقدر از گوشی همراه صابکار خوشم می آمد با آن چراغ چشمک زن سمت چپ بالایش که رنگ سبز داشت ، البته آن گوشی را اگر به یک بچه امروزی بدهی از تو نمی پذیرد و می گوید این گوشت کوب به چه درد من می خورد.

بخاطر می آورم با همین گوشت کوب یکی از دوستان صاف زده بود به پیشانی کارمند فرودگاه در کابل بخاطر اینکه با ندانم کاری اش دوست عزیز را از پروازش انداخته بود و گفت که گوشی و سیمکارت و باطری و قاب هر کدام به سویی پرتاب شد.

پس می‌شود بجای یک پاره اجر هم از آن استفاده کرد.

نمی دانم اینجا در پایین شهر فقط اینطور هست که خانم‌ها مدل های گوشی شان از آقایان بالاتر است یا بالای شهر هم همینطوری ست.

حداقل دو یا سه ورژن آقایان همیشه عقب هستند، چون اولویت با لیدی هاست.

اما حقیقتا چند جا این گوشی خوشگل خوش سیمای کار راه انداز باعث عصبانیت آدم می شود وقتی که از خیابان عبور می کنی و می بینی راننده ی پدر بیامرز هم دستش بر فرمان ماشین است هم دارد پیام تایپ می کند،

یا در جایی مهمان شده منتظر هستی چای بیاورند اما دختر کته خانه سرش در گوشی است و حلقت خشک شده است. 

از درد به خودت می پیچی و دکتر دارد با گوشی ،از زیبای بی اعتنای پشت خط 

دلبری می کند.

اینجاست که با خودت می گویی کاش قیمت سیمکارت همان یک میلیون تومان می ماند و آن چراغ سبز چشمک زن همچنان چشمک میزد .

یادداشت های یک مهاجر افغان...
ما را در سایت یادداشت های یک مهاجر افغان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3vebbikasf بازدید : 108 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 2:56