صحبتهای نواز بیخود نبود، شب هنگام سرو کلهی رئیس پیدا شد. اینبار خیلی زود برگشته بود، همین موضوع شک برانگیز بود.گفت که برای چند وقتی کار تعطیل است و اگر دلتان میخواهد برگردید به شهرهایتان اما در دسترس باشید؛ چه ممکن است دوباره لازم باشد که برگردید.بعد از شور و مشورت میان کاکاجان و جوادآقا قرار شد یک سواری من، کاکاجان و قربان را به مشهد ببرد و نواز همراه جوادآقا به تهران برود.نواز به قول ما بچه تهران بود، بچهی حاشیهی شهر، محلات فقیرنشین، جایی که بعدها دانستم بدترین نقاط برای زندگی برای یک مهاجر بینواست.کاکاجان همیشه بر این اعتقاد بود که آدم گرسنه از گرسنهای دیگر خوشش نمیآید برای همین است که بیشترین آزار را همان فقیرها به فقیرهای دیگر تحمیل میکنند. کاکاجان میگفت افغانی اگر به بالای شهر تهران برود هیچکس به او توجه نمیکند، بالاشهریها او را یا لایق توجه خودشان نمیدانند، یا آنقدر سرشان توی مسائل مهمتر هست که دیگر وقتی ندارند که به یک افغان متلک بیاندازند.نواز به تازگی متاهل شده بود اما هیچ شوری در او برای بازگشت به منزل نمیشد دید.نواز، این مرد قلب سنگی، گویی از بازگشت به زن و زندگی حالش هم گرفته بود. کاکاجان میگفت حق دارد آدم با جیبهای خالی جلوی زن و بچه شرمش میشود.کاکاجان اما خوشحال بود، شبها شاهد بودم که نان از گلوی کاکاجان پایین نمیرفت و مدام به این میاندیشید که بچههایش چه میخورند و چه میکنند.من و قربان هم مشتاق بازگشت بودیم. مدتها بود به خانه نرفته بودیم. صبح زود با اجازهی کاکاجان و جوادآقا رفتم به نزدیکترین شهر و سر و صورتی صفا دادم، درست مدلِ موی پسر جوادآقا اصلاح کردم.قربان هیچ حوصلهی آرایشگاه را نداشت با کاکا در بحث و جدال بود. خیلی زود سواری, ...ادامه مطلب
در استخر باغ فاطی مثل یک شناگر ماهر شنا میکردم، بقیه کناری ایستاده بودند و مرا تشویق میکردند، فاطی و پدرش هم ایستاده بودند و میخندیدند. کاکاجان و نواز و قربان هم همینطور دست میزدند. دود سفیدی ا, ...ادامه مطلب
برف میبارید، چهرهی کوهها، درختها، جاده وکارگاه دیدنی شده بود. رییسمان تازه از تهران رسیده بود خسته و سرمازده. هنوز چاییاش را تمام نکرده بود که دو کامیون از راه رسید. ابوالفضل بود با وحید. وحید , ...ادامه مطلب
شمال،یا ابر بود یا باران و کمتر میشد روی افتاب را دید، آنهم آب روی سرمان میریخت ما اما کنتور آب نداشتیم، اب مورد نیازمان از باغ فاطی تامین میشد.یک لوله آب را از استخر وسط باغ به ما میرساند.کا, ...ادامه مطلب
ابوالفضل راهی تهران شد. در آن بعد از ظهر دلانگیز نظافت شخصی و لباس شستن میچسپید، اما از آن لوله آب که همیشه آب داشت هیچ آبی نمیآمد.به کاکاجان گفتم میروم ببینم چرا آب نیست. قبول کرد. گفتم ظرف, ...ادامه مطلب
صبح، نان گرم از راه رسید. فاطی دیگر کاکاجان را برای نان صدا نمیکرد، «علی علی »حیاط را پر کرده بود، کمی برایم شرمآور بود.همانطور که نانها را میگرفتم پرسید:- بعدازظهر میتوانی برای فلان درس ک, ...ادامه مطلب
ما افغانها در ایران متخصص دور زدن تحریمها هستیم، لابد می پرسید تحریم؟ تحریم های امریکا چه ربطی به شما دارد؟ البته که نه، تحریم که فقط امریکایی نیست تحریم کاملا ساخت داخل ،تحریم ایرانی.زندگی تحت تحر, ...ادامه مطلب
در بیمارستان نمازی شیراز چه گذشت . کودک دوازده ساله افغان عمل نشد عملی که با زندگی اش بسته بود .او از دنیا رفت چون پزشکان این بیمارستان فراموش کردند که در سوگند نامه بقراط چه قسمی را یاد کردند انها به جای وظایف پزشکی شان نقش نیروی انتظامی را بازی کردند و گفتند مدارک شناسایی ات را بده. قبول است مدارک شناسایی مهم است هیچ کس نباید بدون اجازه وارد کشوری شود هر کسی وارد شد مجرم است اما اینجا اولویت چیست جان انسان یا مدارک هویت ؟ بارها دیده ام که زنان باردار افغان با حال خراب وارد درمانگاه می شوند انها را نمی پذیرند در حالی که خوب می دانند در همان لحظه جان ,انسانم آرزوست,انسانم ارزوست عصار,انسانم ارزوست,انسانم آرزوست facebook,انسانم آرزوست به انگلیسی,انسانم آرزوست متن,انسانم آرزوست عصار دانلود,انسانم آرزوست یعنی چه؟,انسانم آرزوست از عصار,انسانم آرزوست wiki ...ادامه مطلب